بانوی اردیبهشت

اردیبهشت یعنی بهشت

بانوی اردیبهشت

اردیبهشت یعنی بهشت

+ واااای بسه دیگه خودمو کشتم 9 تا کتاب رو تموم کردم ! 2 تاش میمونه ... اشکال نداره بمونه ! این یک هفته فقط استراحت -_-

عرضم به حضورتون از اون یک هفته 5 روزش گذشته !
کار هر روزم این بود که ساعت دو ظهر بیدار شم ، دفتر نقاشی رو باز کنم .. تلویزیون رو بذارم روی شبکه اچ دی ! تکراری فیلم های شب قبل رو ببینم :|
انیمیشن های جدید یا تکراری رو ببینم :| نقاشی هم بکشم :/
مفید ترین کاری که کردم کتاب عربی که نیمه تمام بود رو تموم کردم :|

+ به کتاب های کتابخانه هم سر زدم ! ولی دریغ از یک کتاب ِ مناسبِ احوال بنده :/
یا مذهبی بودن یا سیاسی ! :|
حتی امروز که در تقویم رنگی رنگی روز ِ خوندنِ کتاب طنز هست .. بنده یک کتاب طنز نتونستم پیدا کنم :||

+ کاش درس میخوندم :)) بهتر از بیکاری و الافی یا شاید علافی بود -_-

+ همه ی امیدم به این ِ که شنبه میرم مدرسه -______- از بیکاری در میام :)))
  • طهورا . م

دراز کشیده ام جلوی تلویزیون، یک دستم قلم یک دستم زیر سرم ! یک چشمم به برگه ی زیر دستم و یک چشمم به صفحه ی تلویزیون ...

یک سمت مغزم دارد فکر میکند چه بنویسد ( خب دلم نوشتن میخواهد ) و قسمت اعظم ترش فیلم را تجزیه تحلیل میکند !!!

نوشتن تمرکز میخواهد ، من هم که ندارم ! پس روز قلم را تبریک میگویم و قلم را کنار میگذارم ... :) 


+ ورودم رو به بیان تبریک میگم ! 

++ 14 تیر روز بزرگداشت قلم و نویسندگی ست :)

  • طهورا . م

پنج شنبه کلاس استاد عظیمی بود .. 5 ساااااعت :| فقط نوشتم :| برای بعد از کلاسم هرکی برای خودش برنامه ی دور دور ریخته بود .. منو فاطمه م رفتیم فلافل و قارچ و پنیر -____- خریدیم توی پارک نشستیم خوردیم :) چقددد خوشمزه بود لامصب :))

جمعه م خاله م و پسر خالمو داییم اینا اومدن خونمون :X بسیااااار بسیاااااااار خوش گذشت :) قصد داشتیم بعد از ظهرشم بریم بیرون و پارک و دور دور :)) ولی دوستای پسر خالم زنگ زدن که برن خونشون

بعدشم که شنبه آخرین امتحان ِ‌میان ترم یا به قول خودشون امتحان معرفی :/ رو دادیم :// منم که روز قبلش درگیر مهمونی بودم چیزی نخونده بودم -_- کتاب باز کردم همشو نوشتم -____- باشد تا 20 بگیریم -_-

دیگه مدیر تو عمرش یه حرف درست زده گفته تا خرداد معلما نباید امتحان بگیرن -_- خدا خیرش بده :))

اووووم و اما یک شنبههههه :دیییی تولد دوستم دعوت بودم :دی چون خونشون بهم دور بود شب قبل لباسامو وسیله هامو جمع کردم تو پاکت گذاشتم که بعد از مدرسه برم خونه فاطمه اونجا حاضر شم :)‌ دو تا دیگه از دوستامم اومدن اونجا :دی خولاصه با اکلی سرخوشی و آهنگ و اینا ناهار خوردیمو حاضر شدیم و تقریبا اولین نفر ها بودیم که رفتیم تولد :))

دوستم خودش هنو حاضر نشده بود داشت موهاشو فر میکرد -_- دیگه کلی بزن و برقص و خوراکی ـآی خوشمزهههه :X تا ساعت 9 اونجا بودیم بعدم تا یه جایی خودم رفتم که داداشم بیاد دنبالم

و اما از دوشنبه نگم راحت ترم :| ما قبل از تولد بهمون خبر دادن که مادر دوستمون فوت کرده .. قرار گذاشتیم به کسی نگیم تا تولد خراب نشه ... 9نفری بودیم که خبر داشتیم .. توی تولدم هرچی فرصت میشد دو سه نفری همش داشتیم برنامه ریزی میکردیم که یه روز بریم خونه شون برا تسلیت ... بعد از تولد به هم دیگه خبر دادیم..

دوشنبه توی مدرسه میشه گفت کلاس انسانی کلا عزا دار بود :| هممون دمغ و گرفته نشسته بودیم و گریه میکردیم .. چند تا بچه ها اول رفتن تشییع جنازه بعد اومدن مدرسه .. درباره ی مراسم حرف میزدن و گریه میکردن و مارم به گریه مینداختن ..

دوشنبه با دکتر نیکخو ( مشاور ِ که تو تی وی هم میاد :| ) جلسه داشتیم مادرا هم بودن .. قرار گذاشتیم بعد از جلسه بریم مسخد برای ختم .. منتها مامانم میخواست بره خرید -_- گفت بیا بریم بعدن برو خونشون تسلیت بگو :/ ولی همه بچه ها رفتن :( مام رفتیم کوچه برلن مامانم کیف و کفش خرید :|

امروزم که سه شنبه باشه کلن مدرسه رو هوا بود . از ساعت ده صبحم جشن روز معلم بود .. و کلی آهنگ و دست و جیغ و هورا :)) بعدشم که ولو بودیم توی حیاط تا دو و نیم که بیاییم خونه -_- کلی عکس گرفتیم برسه دستم حتما یکی دوتاشو میذارم :)

اینم از روزایی که گذشت :|

+ خدایی قدر زندگی رو بدونیم .. قدر مادرامون .. من زیاد با مادرم صمیمی نیستم ولی فکر اینکه بیام خونه و نباشه دیوونم میکنه .. خودم میذاشتم جای دوستم و اشکام ناخودآگاه میومد .. فکر اینکه بقیه عمرتو باید تو خونه ای بگذرونی که تا قبلشش مادرت توش نفس میکشیده آدمو ذره ذره آب میکنه .. خیلی سخته خیلی بیشتر از خیلی .. الانم که میگم بغض کردم .. اصلا مگه میشه مادری نباشه ؟ بخدا که نمیشه ..

8/2/94

  • طهورا . م

همش امتحان امتحان امتحان :| نمیذارن نفس بکشیم که :/ از موفقیتامون تو این دو هفته امتحان این بود که امتحان روانشناسی فردا رو تونستیم کنسل کنیم بندازیم شنبه :)) انگار از زندان آزادمون کردن بسیور شادمانیم :))

از موفقیتای دیگمون تقلب ـآی قشنگمونه :)) تو برگه مینویسیم به هم میدیم جوابارو .. بنده م که مسئول ِ کتاب باز کردن هستم :)) سر دوتا امتحان مجبور شدم دیگه کتاب باز کنم -____- چشم انداختن رو برگه ی بقیه م که جز لاینفک ِ امتحان ِ :))

دوشنبه مدرسه جلسه گذاشته بود واسه رتبه ی یک تا سه ی هر کلاس .. میخواستن صبت کنن واسه ثبت نام سال بعد و کلاسای کنکور مدرسه .. 1و نیم میلیونم گرفتن فلن کلاسای تابستون ُ ثبت نام کردن .. شانسم نداریم که فقط دو سه تا استادا مرد َن :| چارتا مرد پیدا نشده ینی بره رشته انسانی استاد شه :| ایییش -_-

تو این دو هفته هم خونه خالم رفتم هم خونه عموم -_- آدم نباید به خودش فشار بیاره همش درس بخونه تفریحم میخواد :)) دیگه اینکه هفته پیش رفتیم پل طبیعت هم دیدیم خیلی هم شیک و خوشگل ^_^ پارک طالقانی َم دیدیم خیلی باحال بود .. یه جا دختر پسرا جم شده بودن گیتار میزدن با هم میخوندن :دی

جمعه هم برای بابام تولد گرفتیم .. چون تولدش وسط هفته بود دو روز زود تر گرفتیم .. اول رفتیم بوستان یاس که نزدیکای لواسون تازه افتتاحش کردن اونجا تولد گرفتیم .. بعدم رفتیم یه پارک توی شهرک نفت .. خیلی خوشگل بود و خیلی خوش گذش ^_^

دیگه فکر نکنم چیزی مونده باشه :|

  • طهورا . م

مثلن چند روز پیشا بیام کامنتا ی قبلی رو بخونم دلم لک بزنه برا اون زمونا که خیلیم ازش نگذشته ولی هم خیلی برام دوره هم خیلی نزدیک ..

مثلن پستامو بخونم ببینم قبلن چه با ذوق تر ! حتی از کوچیک ترین چیز 3 / 4 خط مینوشتم بعد دلم باز همونجور نوشتنو بخواد ..

نمیگم الان وضعم بدتر از اون وقتاس ! دپرس ترم و این حرفا ! نه ! بیشتر خوش میگذره بیشتر دوست دارم دور و برم .. ولی اون حالی که همیشه واسه نوشتن بود کمتر شده توم ! دیگه نکته ها توجهم و جلب نمیکنه واسه اینکه بیام اینجا بنویسم یا حتی دیگه دوستامم کمتر میان اینجا .. من یه گوشه قلبم پر شده از بودن ِ دوستای مجازیم ..

اگه زیاد نمیام هم دلیلش این ِ .. هم اینکه انقد در گیرو دار با درسا هستم که چشم باز میکنم میبینم اووو از آپ قبلیم 9 روز گذشته ! اصن یاد ندارم که اون وقتا که همه بودیم انقد پستام با فاصله بوده باشه !

+ میشه گفت این هفته یه بحران کوچولو رو پشت سر گذاشتم ! واقعا بحران بود برام ! اگه داداش بزرگتر دارین قدرشو خیلی بدونین :) خیلی خوشحالم داداشم هنوز واسه خودمه :دی امتحانای مربوط به این بحرانم میشه گفت گند زدم :|

++ به قول فاطمه دوستم .. دوست دارم بخوابم بعد که چشم باز کردم ببینم بعد از کنکوره :|

+++ تازه دارم به این نتیجه میرسم که چقد دوستای مدرسه مو دوسشون دارم .. فاطمه به توان 3 :)) حانیه زینب عارفه حتی سارا که رو مخ هممون :)) حتی زهرا که زیاد باهاش صمیمی نیستم .. همشونو دوست دارم ^_^

  • طهورا . م

عرضم به حضورتون که ما امسال عید اصن قصد نداشتیم بریم مسافرت :دی

ولی خب داییم زنگ زد گفت حتما برای سیزده بدر بریم کاشون که با اونا بریم بیرون :) مام 11ـُم راه افتادیم سمت کاشون ... روز بعدش با داییمو دختر داییم اینا :دی رفتیم کویر مرنجاب ^_^ مسلما شب ِ کویر خیلی قشنگ تره ولی خب امکانش نبود ما شب اونجا بمونیم .. یه کاروانسرای قدیمیم اونجا بود که همه اونجا مستقر میشدن .. خیلی قشنگ بود خیلی خیلی .. خیلیم خوش گذشت مخصوصا دویدن رو تپه های شنی و فرو رفتن پاهامون توی شنا :دیییی خیلی کیف داد .. ما جوونا که رفتیم تا نزدیکای تپه های شنی ماشینمون موقع برگشتن گیر کرد توی شنا :)) با بدبختی نجاتش دادیم :)) عکس خالی از کویر نگرفتیم :/

روز بعدشم که سیزده بدر باشه رفتیم نطنز .. اونجام خیلی خوش گذشت ... سرچشمه ی سراوان رفتیم .. شایدم سرابان :| خیلی این دو روز با داییم اینا خوش گذشت ^_^ جمعه م برگشتیم تهران :)

از دو شنبه م امتحانام شرو شده :/ تا یک اردیبهشت :/ نمیتونم دیگه زیاد بیام .. فردام امتحان عربی دارم :)

و من الله التوفیق ^_^

  • طهورا . م

سلاااااام سال نو مبارک ^_^

چقد زود یه هفته از سال جدید گذشت :) .. خداروشکر تا الان خوب بوده همه چی :)

سال تحویل رفتیم امام زاده پنج تن :) خیلی خوشم میاد از اون جا .. خیلی جاش باحاله :))

خواهریم سال تحویل با ما بود :* روز اول عید خونه ما بودن بعد رفتن خونه مادر شوهرش .. فرداشم باهم ناهار رفتیم باغ پردیس .. شبم رفتیم خونه مادربزرگم عید دیدنی !

خواهری و شوهرش و مادر پدر شوهرش میخواستن برن شمال به منم گفتن بیا ^_^ منم که از خدا خواسته :)) قبول کردم -__- اصلنم احساس نکردم که نرم بهتره -___- آخه فامیل شوهر ِ خواهرم همشون شمالن .. اینا میخواستن برن عید دیدنی :)) منم رفتم تازشم کلی خوش گذشت ^_^ عیدیم گرفتم تازشم ^_^

پنج شنبه م رسیدیم تهران ناهار خوردیم بعد داداشم اومد رفتیم خرید :دی ! شبشم عموم اومد خونمون .. جمعه م ما رفتیم یه جا عید دیدنی :دی

+ کلیییییییییی درس و مخش دارم :| و از امروز یه جوره مزخرفی حالم بده :| دست و دلم به درس نمیره :|

  • طهورا . م