بانوی اردیبهشت

اردیبهشت یعنی بهشت

بانوی اردیبهشت

اردیبهشت یعنی بهشت

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است


میم مثل مادر ..

مادر ؟ واژه ی غریبِ آشناس نه ؟؟ آشناس چون هر روز روزی هزار بار به زبونت میاری .. خیلی خوشبینانش اینکه بعد از هربار مادر گفتن قربون صدقه ای هم چاشنیش میکنی

یکم تلخ نگاه کنی بعد از واژه ی مادر که روزی هزار بار تو مغزت تکرار میشه .. یاد خاطراتش میوفتی و اشک تو چشمات حلقه میزنه .. یکم بیرحمانه نگاه کنی بعد از واژه ی مادر که به زبونت میاد ، صداتو میندازی تو سرت تا بهش بگی بزرگ شدی و میخوای خودت تصمیم بگیری .. یا شایدم بخوای خُرد کنی مادری رو که بزرگت کرده و دردات رو به جون خریده ..

غریبست چون درک نکردی این واژه رو .. غریبست چون درک نکردی دغدغه های یک مادرو ..

اصلا چرا از خودم شروع نکنم ؟

هر روز که از خونه میرم بیرون مادرم میگه : سه تا قل هو الله یادت نره ..

بعضی روزها خجالت میکشم که بجای چشم یا حتی باشه گفتن فقط سر تکون میدم .. آخه درک نکردم دلهره ی مادرو

سوار خطی بشو ها یه وقت نکنه سوار شخصی بشی بذار خیالم راحت باشه .. باخودم میگم آخه اگه دیرم بشه چی ؟ بازم وایسم منتظر خطی !؟ آخه درک نکردم اضطراب مادرو

میگه میری با دوستات بیرون تابرگردی من بیجون میشم .. میگم آخه جایی نمیرم که تافلان جا میخواییم بریم و برگردیم میگه برو دیگه چیکارت کنم .. آخه درک نکردم دلبستگی و دلهره ی مادرو

میگه سه تایی بریم مشهد .. میگم آخه تنهام مامان .. آخه درک نکردم که دلش به ته تغاریش خوشه

میگه هنوز که به دنیا نیومده بودی گریه میکردم که چجوری بزرگت کنم ، ولی ببین زود گذشت الان یه خانومی شدی واسه خودت .. به این فکر میکنم که چقد اذیتش کردمو باز میگه زود گذشت .. آخه درک نکردم مادر بودنو

و من یکشنبه هایی که سوار شخصی میشم ، فکرم به اینه که مامان الان دلشوره داره ؟؟ یا دل خوش کرده به خوشقول بودن دخترش ؟؟

و من روزایی که یک ساعت منتظر تاکسی میمونم فقط به این فکر میکنم که مامان الان چه حالی داره ؟

همین چند روز پیشا بود آره یه روزِ چهارشنبه ، هرچقد وایسادم تاکسی نیومد ..بغض کرده بودم میترسیدم مامان الان نگران باشه،نگران باشه و ندونه از کی و کجا یه خبر ازم بگیره .. دعادعا میکردم سرگرم باشه و گذر زمانو نفهمیده باشه ..

و الان به تنها چیزی که فکر میکنم اینه که نیاد روزی که باز کنم در خونه رو و وجودش رو حس نکنم تو خونه ..

بدون مامان خونه میمیره .. آدماش میمیرن .. زندگی حالِ جریان داشتن نداره ..

بدون مامان نفس ته تغاریش هم میره ..

خدایا نگهش دار برام

خدایا همه مامانا رو نگه دار

خدایا آرامش بده به مامانایی که اومدن پیشت


پ.ن :

بیایین قول بدیم مهربون تر باشیم با مامان :)

  • طهورا . م

حضرت کنکور یه عرض مهمی باهاتون داشتم !

خیلی خیلی ممنونم که اگه هیچ فایده ای نداری حد اقل باعث شدی من سرگرم باشم و روزام تند تند بگذره.

اصلن به نظرم برخلاف نظر بقیه! هییییچ هم روز ها کِش نمیان :) فقط یکم دارن سخت میگذرن ^.^

ولی میبینی انگار همین دیروز بود بار اول رفتم سر کلاسای حضرت جنابعالی :|

ولی الان منتظر کلاس های جمع بندی ِ بخش اول کتاب هام هستم :)

میدونی کنکور جان الان که فکر کردم یک فایده ی دیگه هم داری ..

من الان میفهمم اقتصاد و جامعه هم شیرینه

الان میفهمم بیخود نیست روانشناسی رو دوست دارم .. از بس مثل قند و عسل میمونه :))

من ممنونم ازت که به بهونه ی تو هم که شده این درس هارو کشف کردم :))

خلاصه که گفتم یه قدردانی کنم ازت که توهم بالاغیرتا با ما کنار بیای -_-

#حضرت_کنکور_هم_برای_ما_آدم_شدن :))


  • طهورا . م