بانوی اردیبهشت

اردیبهشت یعنی بهشت

بانوی اردیبهشت

اردیبهشت یعنی بهشت

253- مرور خاطرات ..

يكشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۱۴ ق.ظ

در پی بی وفایی ِ بلاگفا و سردواندن یاران جدید و قدیم و این حرف ها ! کلی از خاطراتم رو ثبت نکردم ! مگر بخش کوچکی که در اینستاگرامم ثبت شد 

پس خلاصه ای از چیز هایی که گذشت مینویسم چون بدجور معتاد ِ ! این هستم که گاهی خاطراتم رو بخونم :))

++ واضح و مبرهن ! است که بنده یک اردیبهشتی هستم ^.^اون هم از نوع 20 اردیبهشت -_- تولد گرفتن هم که فقط کیک تولد داشتن و گرفتن کادو های رنگا رنگ نیست :) یک برادر داشته باشی ببرتت قیطریه بک پیتزا ایتالیایی ِ خوشمزه تو و خانواده رو مهمون کنه و بجای اون کادو های رنگارنگ هم پول بگیری و پس انداز کنی واسه برنامه هایی که واسه بعد از کنکور داری :)) این از عالی ترین اتفاقات ِ دنیاست :))


++ بعد طی یک تصمیم انتحاری یک هفته مانده به امتحانات ، با دوستات برنامه بریزی که یک سره از مدرسه برین نمایشگاه کتااااب .. هلک و تلک بعد مدرسه برین تجریش و یک ساندویچ هایدای حسابی بزنین بر بدن و پیییییش به سوی نمایشگاااه .. من که فقط به عشق ِ دیدن ِ نویسنده ی محبوبم هما پوراصفهانی و خریدن کتاب شعر ِ علیرضا جان ِ آذر رفته بودم :))

بعد از اون هم با کلی خاطره ی خوش برگرشتیم خونه :)


++ و دقیقا روزی که فرداش امتحان روانشناسی داری با خانواده یکهو تصمیم بگیرین که برین سورتمه ی تهران :)) بند و بساط ِ درس رو جمع میکنی وقتی میرسی اونجا و صف رو میبینی و بایک تخمین کوچولو میفهمی که 3/4 ساعتی رو الافی .. پس به استفاده از طبیعت و خوردن یک بستنی کفایت میکنیم و برمیگردیم :)) و هیجان ِ سوار شدن سورتمه نصیب! خواهر ِ جان و شوهرش میشود که وسط ِ امتحانات ِ بنده ی بیچاره رفتند :))


++ من با شروع شدن امتحاناتم یک عادتی که دارم دلم هوس ِ همه ی خوراکی های خوشمزه از جمله بستنی های عمو حسین رو میکنه :)) و برادر ِ جان رو با بقیه ی اهل خانه روانه کردم تا یک فالوده بستنی ِ حسابی بگیرن و بیارن :)) تو این فاصله هم با خیال راحت و به عشق ِ وصال ِ بستنی جانمان درس خواندیم :)) 


++ امتحانات ِ نهایی رو یکی پس از دیگری میدادم که رسیدم به امتحان ِ ریاضی :| خب مگه خوندن ِ این درس چقد طول میکشه اون هم با 4 روز تعطیلی ؟؟ پس با خواهری برنامه ی گردش و این ها میچینیم :)) که از قضا مواجه میشه با روزی که مادر جان و خاله ی گرامی برنامه میگذارند برای سالگرد ِ مادربزرگ زودتر به بهشت زهرا برن :| خلاصه که یعد از بهشت زهرا .. منو برادر و خواهر جان و شوهر خواهر میرویم به برنامه ی خودمان برسیم :)) اون هم یک برنامه ی پرهیجان و بسیااااار عالی :)) بله ما رفتیم دریاچه چیتگر ^.^ و یک سر رفتیم به سمت سافاری وحشت :| یا همون تونل وحشت ِ خودمون با این تفاوت که باید پیاده در تونل راه بری ! و از قضا آدم های واقعی در تونل هستند که با اره برقی و چوب و چماق و زنجیر به دنبالت میوفتن :||| واااااای ینی عالیییی بود ها :)) از ترس حتی توان ِ گریه هم نداشتم :)) بعد از اون هم پیش به سوی هرم هیجان :)) یا همون سینما چند بعدی ِ خودمون :))


++ همون قبل از امتحان ریاضی یک شب هم با پدر و مادرم رفتیم پارک و دور زدیم و بستنی خوردیم و با روحیه ی کامل برگشتم سر درس :))


++ آخرین امتحان در پیش رو بود که از خستگی بدون هماهنگی به خوهارم زنگ زدم گفتم اسنک میخوام :( فردا بیاییم خونتون ؟؟ :)) ( پررو هم نیستم -_- ) و نتیجه این شد که یک شب هم در خانه ی خواهری سپری شد و و خواهری و شوهر خواهری سنگ تمام گذاشتند در همه چی :)) اسنک و ناگت که شام بود و بیشتر ِ زحمتش رو داماد جان کشید :)) و دسر های خوشمزه ی خواهری ...


++ ماه رمضون شروع شد و انگار منو فاطمه رو مجبور کرده باشند ضل ِ گرما بریم خرید :)) نتیجه خرید هم یک کفش برای دوست جان و یک گوشواره هم برای خودم :))


++ یک هفته ای از ماه رمضون بگذره و خواهری یک روز زنگ بزنه که طهورا حاضر شو که فردا میاییم دنبالت با دوستامون بریم نمایش شب های شیدایی :) آی ذوق کنی که چه خواهر برادری که همش به فکرت هستن :) و یک شب ِ عالی رو با آدم های جدید گذروندم :) یک افطاری ِ بامزه ! توی باغ پردیس و پیش به سوی نمایش و بعد هم پیش به سوی بستنیییییی اسکوپی های جان :))


++ فردای روزی که رفتیم نمایش .. باز بساط جمع کنیم این بار افطاری رو با خانواده در باغ پردیس باشیم .. توت بچینیم و بخوریم :)


++ و باز چند روزی بگذره دست ِ برادرت رو بگیری و بری شهرکتاب نیاوران :) ذوق کنی از این همه چیزای قشنگ و رنگارنگ که اونجاس :)) و برادرت خودکار رنگی و دفتر نقاشی برات بگیره تا وقت های اضافت رو با طرح کشیدن پر کنی :)


++ و اما از امروز ینی فکر کنم دیروز ! :)) بالاخره منظور شنبه 20 تیر است :)) رفتم مدرسه :| استارت کنکور زده شد :| آزمونی دادم امروز ؛ دیدنییی ..  :)) کلاس ِ استاد ِ گرام هم با خنده و این حرف ها گذشت :))  هووووف ولی خب حوصله سر رفتگیم رو خوب نکرد :|



++ پوزش بابت طولانی شدن و چشمی که پای خواندن این ها گذاشتین :) مجبور بودم همه رو در یک پست بیارم :) چون وقتی ندارم که خرد خرد بنویسم و یا اصلا زود زود بیام :)

  • طهورا . م

نظرات (۷)

وقتت پر بودا کلا :)) ب سلامتی همیشه اینجوری عشخو حال کنی ^__^
اونوخ به من میگن همه پستات خوراکیه
:)))
پاسخ:
شما عکس میذارین آدم دلش میخواد :)) بعدشم خب در ایام امتحانات و کلن درس خوندن کاری جز خوردن نمیشه کرد :))
خوشبحال خواهرجانتان و شوهرشان .. ;))))

اشکال نداره دفعه بعدی ان شاالله باهم میریم سوار میشم .. ;D

خوشحال میشم وقت کردین به منم سر بزنین .. 
  • لولا پالوزا
  • همش تو 2 جمله خلاصه میشه!
    یک خانم متولد دی ماه اصلا غرورش اجازه نمیده که یه پسر به چشم بی ارزش بهش نگاه کنه :)
    و وای به روزی که اینکارو از کسی ببینه اونوقت مثه یخ سرد و بی احساس میشه :)
  • لولا پالوزا
  • در پی پستت جانانه ات بگم که...تولد منم مثه چی وسط امتحاناته همیشه :| :| و اصنم برادرم تو فاز این حرفا نیس که ببرتم بیرون یا خانواده کادو بگیرن یا حالا هرچی غیر از درس :/
    البته این دو سه سال آخر یکم اینجوری شدنا وگرنه سالای قبل تولدمو پارتی میگرفتم :)))
    دلـم پیتزآ خوآست .. :|
  • رهـــا آر بــی
  • کـی میای اینجـا؟! هر وقت اومدی خبرم کـن بریـم بگردیم :D
    البته که من اصلا جمله اخرتو دوست نداشتم چون بهترینش باید واسه مـن باشه :))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی