بانوی اردیبهشت

اردیبهشت یعنی بهشت

بانوی اردیبهشت

اردیبهشت یعنی بهشت

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

مثلن چند روز پیشا بیام کامنتا ی قبلی رو بخونم دلم لک بزنه برا اون زمونا که خیلیم ازش نگذشته ولی هم خیلی برام دوره هم خیلی نزدیک ..

مثلن پستامو بخونم ببینم قبلن چه با ذوق تر ! حتی از کوچیک ترین چیز 3 / 4 خط مینوشتم بعد دلم باز همونجور نوشتنو بخواد ..

نمیگم الان وضعم بدتر از اون وقتاس ! دپرس ترم و این حرفا ! نه ! بیشتر خوش میگذره بیشتر دوست دارم دور و برم .. ولی اون حالی که همیشه واسه نوشتن بود کمتر شده توم ! دیگه نکته ها توجهم و جلب نمیکنه واسه اینکه بیام اینجا بنویسم یا حتی دیگه دوستامم کمتر میان اینجا .. من یه گوشه قلبم پر شده از بودن ِ دوستای مجازیم ..

اگه زیاد نمیام هم دلیلش این ِ .. هم اینکه انقد در گیرو دار با درسا هستم که چشم باز میکنم میبینم اووو از آپ قبلیم 9 روز گذشته ! اصن یاد ندارم که اون وقتا که همه بودیم انقد پستام با فاصله بوده باشه !

+ میشه گفت این هفته یه بحران کوچولو رو پشت سر گذاشتم ! واقعا بحران بود برام ! اگه داداش بزرگتر دارین قدرشو خیلی بدونین :) خیلی خوشحالم داداشم هنوز واسه خودمه :دی امتحانای مربوط به این بحرانم میشه گفت گند زدم :|

++ به قول فاطمه دوستم .. دوست دارم بخوابم بعد که چشم باز کردم ببینم بعد از کنکوره :|

+++ تازه دارم به این نتیجه میرسم که چقد دوستای مدرسه مو دوسشون دارم .. فاطمه به توان 3 :)) حانیه زینب عارفه حتی سارا که رو مخ هممون :)) حتی زهرا که زیاد باهاش صمیمی نیستم .. همشونو دوست دارم ^_^

  • طهورا . م

عرضم به حضورتون که ما امسال عید اصن قصد نداشتیم بریم مسافرت :دی

ولی خب داییم زنگ زد گفت حتما برای سیزده بدر بریم کاشون که با اونا بریم بیرون :) مام 11ـُم راه افتادیم سمت کاشون ... روز بعدش با داییمو دختر داییم اینا :دی رفتیم کویر مرنجاب ^_^ مسلما شب ِ کویر خیلی قشنگ تره ولی خب امکانش نبود ما شب اونجا بمونیم .. یه کاروانسرای قدیمیم اونجا بود که همه اونجا مستقر میشدن .. خیلی قشنگ بود خیلی خیلی .. خیلیم خوش گذشت مخصوصا دویدن رو تپه های شنی و فرو رفتن پاهامون توی شنا :دیییی خیلی کیف داد .. ما جوونا که رفتیم تا نزدیکای تپه های شنی ماشینمون موقع برگشتن گیر کرد توی شنا :)) با بدبختی نجاتش دادیم :)) عکس خالی از کویر نگرفتیم :/

روز بعدشم که سیزده بدر باشه رفتیم نطنز .. اونجام خیلی خوش گذشت ... سرچشمه ی سراوان رفتیم .. شایدم سرابان :| خیلی این دو روز با داییم اینا خوش گذشت ^_^ جمعه م برگشتیم تهران :)

از دو شنبه م امتحانام شرو شده :/ تا یک اردیبهشت :/ نمیتونم دیگه زیاد بیام .. فردام امتحان عربی دارم :)

و من الله التوفیق ^_^

  • طهورا . م

سلاااااام سال نو مبارک ^_^

چقد زود یه هفته از سال جدید گذشت :) .. خداروشکر تا الان خوب بوده همه چی :)

سال تحویل رفتیم امام زاده پنج تن :) خیلی خوشم میاد از اون جا .. خیلی جاش باحاله :))

خواهریم سال تحویل با ما بود :* روز اول عید خونه ما بودن بعد رفتن خونه مادر شوهرش .. فرداشم باهم ناهار رفتیم باغ پردیس .. شبم رفتیم خونه مادربزرگم عید دیدنی !

خواهری و شوهرش و مادر پدر شوهرش میخواستن برن شمال به منم گفتن بیا ^_^ منم که از خدا خواسته :)) قبول کردم -__- اصلنم احساس نکردم که نرم بهتره -___- آخه فامیل شوهر ِ خواهرم همشون شمالن .. اینا میخواستن برن عید دیدنی :)) منم رفتم تازشم کلی خوش گذشت ^_^ عیدیم گرفتم تازشم ^_^

پنج شنبه م رسیدیم تهران ناهار خوردیم بعد داداشم اومد رفتیم خرید :دی ! شبشم عموم اومد خونمون .. جمعه م ما رفتیم یه جا عید دیدنی :دی

+ کلیییییییییی درس و مخش دارم :| و از امروز یه جوره مزخرفی حالم بده :| دست و دلم به درس نمیره :|

  • طهورا . م